به علت فیلتر، آدرس سایت را عوض نمودم، آدرس جدید:
www.ForFreeIR1.blogspot.com

۱۳۸۶ آذر ۲۸, چهارشنبه

آیا محمد دارای معجزه بود؟ قسمت دوم


در پست قبلی در مورد اینکه "آیا محمد دارای معجزه بود؟" تا حدودی صحبت کردیم.

تا اینجا رسیدیم که بر اساس روایت مطرح شده سران قریش یکی از موارد زیر را به عنوان معجزه برای مسلمان شدن از آقای محمد بن عبدالله خواستند.

1- کوه های مکه را از جای بدارد، صحرایی فراخ در حوالی مکه بازدید آورد و چشمه های آب در آن روان کند و رودها در آن بباشد.
2- از اسلاف (پیشینیان) قریش، قصی ابن کلاب را زنده کند و بر صدق رسالت محمد گواهی دهد.
3- فرشته از آسمان بفرستد تا بر صدق رسالت محمد گواهی دهد.
4- مال و ملکی و ثروت و نعمتی برای خود فراهم کند تا بهتر بتواند به پیامبری بپردازد.
5- خدا برای آنها عذاب بفرستد و آنها را نابود کند.
6- خدا و فرشتگان به گواهی صدق ادعای محمد ظاهر شوند.
7- نردبانی بر آسمان نهد و با آن نردبان به بالا رود و چهار گواه از فرشتگان باورد تا گواهی دهند که محمد پیغمبر خدا است.

و جواب وی نیز این گونه بود: " مرا از بهر این نفرستاده اند. مرا از بهر ادای رسالت فرستاده اند تا رسالت حق به شما گزارم. اگر قبول کردید، خیر دنیا و آخرت شما را باشد و اگر نه صبر کنم تا خدای چه حکم کند."

در ضمن مطالبی را که از کتاب ها و سایت های مختلف می خوانم، اگر به نظرم مفید باشند همان گونه که هستند بدون سانسور و با ذکر بن مایه در وبلاگم قرار می دهم، هر چند با قسمتی از نوشته موافق نباشم! به عنوان مثال من به شخصه محمد بن عبد الله را شخصی شیاد نمی دانم!

در ادامه به توجیه آیت الله مطهری و در پست های آتی به برخی معجزات نسبت داده شده به پیامبر اسلام نظیر شق القمر و معراج خواهیم پرداخت.




نبوت، مباحث جلسات و بحث و انتقاد انجمن اسلامی پزشکان، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، چاپ نهم، برگ 113 تا 117 :
آیه دیگری که مفصل تر از آن آیه و از مفصلترین آیاتی است که در قرآن آمده است این آیات است که در سوره بنی اسرائیل، راجع به پیغمبر اکرم و قریش: «و قالوا لن نومن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعاً» گفتند ما هرگز به تو ایمان نمی آوریم تا آن وقتی که از زمین چشمه ای جاری کنی. مکه بود، سرزمین خشک و بی آب و علف و بی درخت، و تنها آب آن-که تازه آن هم اخیراً پیدا شده بود-همان آب زمزم بود. البته از قدیم بوده و بعد جرهمی ها آن را بسته بودند و دومرتبه عبدالمطلب بازکرد. خیلی احتیاج داشتند به یک چشمه که در مکه جاری بشود. و مکه آب نداشت و نداشت تا در زمان هارون، زبیده همسر هارون از طائف نهری جاری کرد و چقدر با وسائل آن زمان زحمت کشدند و پول خرج کردند تا کوه ها را شکافتند و از طائف آب را وارد مکه کردند که الان هم همان آب زبیده به همان «آب زبیده» معروف است. در منی و عرفات هم بعضی جاها که شما میبینید شیر نصب کرده اند، نوشته اند «نهر زبیده» ولی تا آن وقت اصلاً آب نبود.

گفتند ما هرگز ایمان نمی آوریم تا اینکه تو چشمه ای از زمین جاری کنی «اوتکون لک جنه من نخیل و عنب» طمع را کمی بالا بردند، گفتند یا اینکه خودت یک باغ داشته باشی که در آن باغ نخلستان و انگورستان وجود داشته باشد، درختهای خرما و تاکهای انگور زیادی باشد (یک آدم سرمایه داری هم اگر پیدا بشود که یک باغستان خیلی عظیمی داشته باشد خودش که همه را نمیخورد، میدهد به این مردم) «فتفجر الانهار خلالها تفجیراً» آنوقت بشکافی تو نهر ها را در وسط آن، شکافتنی؛ نهرها جاری کنی. اول فقط یک چشمه آب میخواستند که بعد خودشان بروند زراعت و کشاورزی ایجاد کنند، باغ را درست کنند؛ بعد گفتند نه، تو اصلاً یک باغ آماده با معجزه ایجاد کن، نهر ها هم در خلال آن خودت به جریان بینداز «او تسقط السماء کما زعمت علینا کسفاً» یا آسمان را آن طور که میپنداری (لابد یعنی آنچه که در قدرتت هست) تکه تکه بر ما فرود بیاور «او تاتی بالله و الملائکه قبیلاً» یا خدا و فرشتگان را بیاور اینجا با ما روبرو شوند و به ما بگویند که این را ما فرستاده ایم «او یکون لک بیت من زخرف». این دو تای آخر یعنی آسمان را فرود آوردن و خدا را حاضر کردن، منفعت مادی نداشت،فقط در لابلا ذکر کردند، مثل اینکه برای خلط مبحث هم بوده، باز دو مرتبه رفتند دنبال خانه ای از زر داشته باشی، یک خانه مملو از زر. باز دوباره «او ترقی فی السماء» یا بالا بروی به آسمان «و لن نومن لرقیک حتی تنزل علینا کتاباً نقوروه» اما اگر تنها بخواهی بروی بالا و برگردی، بعد بیایی و بگویی من رفتم بالا و آمدم، ما قبول نمیکنیم مگر اینکه نامه ای از بالا خطاب به ما بیاوری، خدا از بالا نامه ای برای ما بفرستد که ایها الناس ، ای قریش، ای مثلاً جناب ولید بن مغیره، ای جناب ابوسفیان! خدمت شما عرض میشود که این کسی که آمده، حامل نامه، پیامبر ماست و از طرف ما فرستاده شده. اینها بود مجموع خواسته های آنها که در این آیه ذکر شده. «قل سبحان ربی هل کنت الا بشراً رسولاً (اسراء 93-90)» سبحان الله شما چه فکر کرده اید؟! آیا من جز اینکه یک بشر رسول باشم که خدا او را به میان شما فرستاده چیز دیگری هستم؟! این توقعات چیست که از من دارید؟

منکرین معجزه میگویند آنها از پیغمبر یک سلسله معجزات (مجموعاً شش معجزه) خواستند و پیغمبر میگوید که من یک بشر رسول هستم؛ یعنی بشر رسول یک پیغمبر که دیگر معجزه ندارد که شما از او این چیزها را میخواهید!

تفسیر این آیات
مفسرين اين آيات را چه تفسير كرده‏اند كه با معجزات منافات نداشته‏ باشد ؟ آنها در اينجا دو سه تا حرف دارند كه حرفهای خوبی است ، و آن‏ اين است كه می‏گويند مسأله معجزه اولا برای اين است كه يك عده افرادی كه‏ می‏خواهند حقيقت را بفهمند و در صدق نبوت ترديد دارند ، پيغمبر مجاز است معجزه‏ای ظاهر كند كه آنها بفهمند او صادق است يا صادق نيست . اما پيغمبر از طرف خدا ملزم نيست - و از طرف عقل هم همچنين - كه هر اقتراحی كه هر كسی بيايد بكند فورا جواب بدهد ، كارخانه معجزه سازی وارد نكرده‏اند . اينها نه به عنوان اينكه واقعا تو يك معجزه بكن كه اگر اين‏ كار را كردی می‏خواهيم به تو ايمان بياوريم ، [ چنين درخواستهايی می‏كردند ] ، اينها از پيغمبر معجزات زيادی ديده بودند ، در عين حال باز به عنوان‏ اينكه يك امر تازه‏ای را ابتكار كرده باشند آمدند اين حرفها را اختراع‏ كردند.

ثانيا آنچه كه در اينجا آمده است حساب معجزه نيست ، يك قسمتش كه‏ اصلا يك امر محال است ، از جمله اينكه " خدا را با فرشتگان بياور با ما روبرو كن " . اين يك امر محال است ، اين كه معجزه به آن تعلق نمی‏گيرد . و همچنين بعضی قسمتهايش بی‏معنی است ، می‏گويد : " برو به آسمان ، از آنجا نامه‏ای خطاب به ما با امضای خدا بياور " . يك آدم ديوانه بايد چنين حرفی بزند . اگر كسی اين مقدار قدرت داشته باشد كه خودش را ببرد بالا از شما مخفی بكند ، می‏تواند به دست خودش هم نامه‏ای بنويسد ، امضای‏ خدا را هم پايينش بگذارد و بگويد از طرف خدا آورده‏ام . حكايت می‏كند از احمقی درخواست كننده . قسمتهايی از درخواستهای اينها معامله بود و راست‏ هم هست : " « لن نؤمن لك حتی تفجر لنا من الارض ينبوعا »" . نگفتند " لن نؤمن بك " ، گفتند ما به نفع تو ايمان نمی‏آوريم مگر اينكه به نفع‏ ما چنين كاری بكنی . خلاصه رشوه می‏خواستند ، پول می‏خواستند : بيا تو در سرزمين مكه يك نهر جاری كن ، وسيله كشاورزی فراهم كن ، يك چنين خدمتی‏ به ما بكن ، ما هم در ازای آن به تو ايمان می‏آوريم ، خدمتی به تو می‏كنيم ، بيا باغستانی چنين و چنان در اينجا ايجاد كن ، چنين نفعی به ما برسان تا ما هم به نفع تو ايمان بياوريم . آن كه‏ ايمان نيست ، معامله است ، و لهذا تمام اينها را تحت عنوان " « لن نؤمن لك »" ذكر كرده است نه تحت عنوان " لن نؤمن بك " چون‏ در قرآن حساب " يؤمن له " و " يؤمن به " از هم جداست . در جای ديگر راجع به خود پيغمبر اكرم تعبيری دارد كه : " « و يقولون هو اذن قل اذن‏ خير لكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين »" ( توبه 61 ) پيغمبر اكرم در عين اينكه‏ استقامت فوق‏العاده داشت و وقتی كه تصميم می‏گرفت هرگز ديگر منصرف‏ نمی‏شد ، در مسائل جزئی خيلی نرمش نشان می‏داد ، هركسی كه می‏آمد يك چيزی‏ می‏گفت حرفش را گوش می‏كرد و چنان با مهربانی گوش می‏كرد كه او راضی‏ برمی‏گشت و می‏رفت . بعضی خيال می‏كردند كه واقعا پيغمبر به حرف همه گوش‏ می‏كند " « يقولون هو اذن »" گفتند ما كه رفتيم حرفمان را به پيغمبر گفتيم ، بعد مخالفين ما هم رفتند حرفشان را به پيغمبر گفتند ، حرف ما را گوش می‏كند ، حرف آنها را هم گوش می‏كند ، اين كه فقط گوش است ، سر تا پا گوش است " « قل اذن خير لكم »" بگو ولی گوش خوبی است برای شما " « يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين »" به خدا ايمان دارد و به نفع مؤمنين‏ تصديق می‏كند ، نه " يؤمن بالمؤمنين " ، يعنی اگر چيزی را تصديق می‏كند به خاطر مصلحت مؤمنين است ، نه واقعا آن حرف را قبول دارد . يعنی اگر چيزی را پيغمبر رد نمی‏كند نه اين است كه آن حرف را قبول دارد و رد نمی‏كند ، او يك تصديق می‏كند ، همان تصديق به نفع شماست . شما خيال‏ كرده‏ايد پيغمبر هر كه هرچه گفت حرفش را قبول می‏كند ؟ اينجور نيست .

پس " يؤمن له " با " يؤمن به " در قرآن دو مفهوم دارد . آنها هم‏ نگفتند كه " لن نؤمن بك " گفتند " لن نؤمن لك " خيال كردند پيغمبر آمده و می‏خواهد يك بساطی راه بيندازد و احتياج دارد به يك افرادی كه‏ بيايند دورش را بگيرند و لشكر و حامی و مبلغش باشند ، گفتند اين كار را برايمان بكن تا آن كار را هم ما برای تو بكنيم ، سبحان الله " « هل كنت‏ الا بشرا رسولا » " من يك پيغمبرم ، من آمده‏ام در شما ايمان به خدا و ايمان به خودم ايجاد كنم ، من كه نيامده‏ام اينجا جمعيت و حزب برای خودم‏ درست بكنم . پس " « سبحان ربی هل كنت الا بشرا رسولا »" معنايش اين‏ نيست كه پيغمبر كه ديگر كار خارق‏العاده ندارد ، [ بلكه معنايش اين است‏ كه ] يك پيغمبر كه با كسی معامله ندارد : "« هل كنت الا بشرا رسولاً". من درباب توجيه اين آيات ، از افراد زيادی تفسيرهای مختلف شنيده‏ام و يادم است يك وقتی همين آقای خمينی درس اخلاق می‏گفتند ، ايشان تكيه‏شان‏ در اين آيات بيشتر روی اين مسأله بود كه خلاصه كارخانه معجزه سازی نيست، معجزه آيت پروردگار است و پيغمبران هم هيچ وقت برخلاف سنت الهی كاری‏ نمی‏كنند مگر آنجا كه ضرورت ايجاب كند ، كه اگر نكنند مردم گمراه می‏شوند ، آنوقت به حكم آن ضرورت اين كار را می‏كنند . مرحوم اشراقی (واعظ مشهور معاصر) طور ديگری می‏گفت، مثلا می‏گفت مطلب واضح است ، وقتی‏ واضح است ديگر معجزه نمی‏خواهد. آقای حاج ميرزا ابوالفضل زاهدی قمی ( چون‏ حق هر كسی را بايد ادا كرد ) پيرمردی است ، الان هم پيشنماز است در مسجد امام ، ايشان مفسر بود ، نسبتا مفسر خوبی هم هست ، تفسير می‏گفت و اين‏ بيانی كه در آخر عرض كردم بيانی بود كه از اين مرد شنيدم و به نظرم آمد بسيار بيان خوبی است راجع به همين " « لن نؤمن لك »" كه اصلا اساس‏ اين كار بر معامله بود نه بر ايمان به خداوند و ايمان به پيغمبر .



به نگر من دفاعیات آیت الله مطهری ابداً نمیتوانند این مسئله را حل کنند، در زیر به هریک از این دفاعیات میپردازیم.

مسئله معامله- آیت الله میگوید درخواست های مشرکین در واقع معامله بوده اند و پیامبر اهل چنین معامله ای نبوده است، در این ارتباط اشاره به سه مسئله ضرورت پیدا میکند:


مسئله 1- درخواست مشرکین چه ارتباطی به معامله دارد؟ آیا اینکه مردم از پیامبری درخواست معجزه بکنند، و بگوید اگر تو چنین کنی ما پیامبری تو را میپذیریم یک معامله است؟ آیا اینکه مردم از شخصی که ادعای پیامبری میکند درخواست معجزه کنند کار ناشایستی است؟ به نظر میرسد آیت الله مطهری هنگامی که از معامله یاد میکند به درخواستهایی که منافع مادی را نیز به همراه داشتند (همچون مورد 1 و به نظر عجیب و غریب آیت الله مطهری مورد 4) اشاره میکند، اما پر واضح است که این مسئله در مورد سایر موارد درخواست شده صدق نمیکند، افزون بر اینکه قرآن برخی موارد همچون مورد 2 را ذکر نکرده است.


مسئله 2- معامله کردن با خدا در قرآن عیب شمرده نمیشود، در واقع به دلیل اینکه محمد خود مدتی را به تجارت گذرانده است باعث شده است که او در قرآن از معامله و تجارت با الله سخن بگوید، سوره تغابن آیه 64 میگوید:
اگر به خدا قرض الحسنه دهيد آنرا براي شما مضاعف مي‏سازد، و شما را مي‏بخشد و خداوند شكر كننده و بردبار است.

آیات مشابهی را میتوان در سوره بقره آیه 245، سوره مائده آیه 12، سوره الحدید آیه 11 و 18 و سوره المزمل آیه 20 نیز یافت، آیا اینکه کسی به خدا قرض الحسنه بدهد و بعد خداوند آنچه قرض الحسنه داده شده است را مضاعف کند خود یک معامله یا تجارت نیست؟ مگر تجارت غیر از آن است که شخصی منفعتی را با هدف کسب منفعت بیشتر به ریسک بیاندازد؟ حال چه شده است که الله در جای دیگر تبلیغ قرض الحسنه به خود میکند و در اینجا معامله با رسول بر سر رسالتش مکروه شده است؟


مسئله 3- چه کسی گفته پیامبر اهل معامله نبوده است؟ در تاریخ مواردی را میتوان یافت که پیامبر اسلام به سران قبایل رشوه داده است تا دست از مخالفت با اسلام بردارند و یا مسلمان شوند، برای نمونه از مواردی که محمد با معامله فردی را مسلمان میکند مربوط به مالک ابن عوف رئیس هوازن است، سیرت رسول الله در این مورد میگوید (سیرت رسول الله برگ 472):
و مالک ابن عوف که رئیس ایشان بود هنوز به اسلام در نیامده بود و در طایف، پیش قوم ثقیف میبود. پس قوم هوازن دستوری خواستند و اهل عیال برگرفتند و باز وطن خود رفتند. چون باز پس میرفتند، سید ایشان را گفت «اگر مالک ابن عوف بیاید و مسلمان شود، من اهل عیال وی و هر آنچه برده اند از آن وی باز پس دهم و صد اشتر دیگر از آن خود به وی دهم.»

در ادامه محمد به بسیاری از نامسلمانان و تازه مسلمانان از غنائم غزوه حنین که قانوناً یک پنجمشان مال محمد بود و باقی مال کسانی که در جنگ شرکت کرده بودند، سهمی ویژه را اختصاص میدهد تا آنها را نسبت به خود دلگرم کند. محمد بخاطر این بی عدالتی از طرف مسلمانان تحت فشار قرار میگیرد و به مسلمانان میگوید که آیا مال دنیا را میخواهید یا آخرت را؟ محمد با برگزاری یک نمایش احساسی جانانه موفق میشود مسلمانانی که در جنگ شرکت کرده بودند و شاهد بودند که محمد از اموالشان به نامسلمانان رشوه میدهد راضی کند. سیرت رسول الله در این مورد میگوید (سیرت رسول الله برگ 472):
و سید چون از سبایای هوازن فارغ شده بود، برنشست که به مکه رود و طوافی کند. و جماعتی از مسلمانان که به نو در اسلام آمده بودند و جماعتی دیگر از عرب که هنوز به اسلام نیامده بودند لیکن با مسلمانان بودند در غزو حنین، در آمدند و گفتند «یا رسول الله، سبایای قبیله ی هوازن باز پس دادی، با غنایم آن. اکنون، نصیبه ما بده!» و آواز بر میداشتند و زحمت سید میدادند. تا از بسیاری زحمت وی که میدادند، غافل شدند و سید در زیر درخت آوردند، چنان که شاخ آن درخت ردا از سر سید در ربود. آن گاه، سید تند شد و گفت «ای مردم، چندین تعجیل مکنید - که به آن خدایی که مرا بیافرید که اگر به عدد درختهای تهامه (یعنی مکه و طایف) شما را پیش من اشتر و گاو گوسفند بودی، من آن جمله میان شما قسمت کردمی، چنان که شما را معلوم شدی که بخل و بد دلی در من نیاید و در صفت من خلاف نگنجد.» بعد از آن، دست فراز کرد و از کوهان اشتری، پاره ای موی در دست گرفت و گفت «از مال غنیمت مرا خمس هست و اگر همه این قدر باشد، اکنون من از سر خمس خود برخاستم و آن نیز به شما دادم. پس شما باید که هرچه از غنیمت برگرفته اید و خود را پنهان کرده اید، جمله باز جای آورید و اگر همه سوزنی یا رشته ای باشد.»

پس چون سید چنین بگفت، هرکس که از مال غنیمت چیزی ستده بودند بازپس آوردند و اگر چه سوزنی یا پاره ریسمانی بود.

بعد از آن، سید خواست تا جماعتی از روسای قریش که به نو در اسلام آمده بودند و جماعتی دیگر از سرداران عرب که هنوز در اسلام نیامده بودند لیکن با سید بودند درغزو حنین و طایف، زیادت مراعاتی کند تا بعضی از ایشان که به اسلام در آمده بودند، چون آن مراعات ببینند، ایشان را دوستی اسلام در دل جای گیرد و بعضی که به اسلام نیامده بودند، چون آن کرم و تیمار داشت بینند، زیادت رغبت نمایند و به اسلام در آیند. پس نخست بفرمود تا ابوسفیان ابن حرب را و پس وی و حکیم ابن حزام و حارث ابن حارث ابن کلده و حارث ابن هشام و سهیل ابن عمرو و حویطب ابن عبدالعزا و علا ابن جاریه ثثقفی و عیینه ابن حصن و اقرع ابن حابس تمیمی و مالک ابن عوف نصری و صفوان ابن امیه را، هر یکی از ایشان صد اشتر بدادند. و جماعتی دیگر بودند که ایشان هر یکی پنجاه بداد و جماعتی دیگر بودند که ایشان را هر یکی چهل بداد و همچنین به ترتیب و تدریج، تا باز آن آمد که هر یکی ده میداد.

پس سید چون این عطاها بداده بود، با جماعتی از روسا و مهتران قریش و عرب بیعت کرد. و چون سید تالف این جماعت به این موجب بکرده بود و ایشان را هر یکی صد اشتر داده بود، یکی بود از سرداران عرب که او را جعیل ابن سراقه گفتندی و او را هیچ نداده بود. و این جعیل مسلمان بود و نیکوسیرت. و یکی از مردمان گفت «یا رسول الله، عیینه ابن حصن و اقرع ابن حابس، هر یکی را صد اشتر دادی و جعیل ابن سراقه را هیچ ندادی؟»

سید گفت «به آن خدایی که جان محمد در ید وی است که اگر همه روی زمین مثل عیینه و اقرع ابن حابس شود، جعیل ابن سراقه بهتر از ایشان باشد. از بهر آن که جعیل مسلمان است و ایشان هنوز به اسلام در نیامده اند. و من این اشتران که به ایشان دادم، از بهر آن دادم که ایشان را رغبت به اسلام افتد و در اسلام آیند و جعیل ابن سراقه که هیچ ندادم، از بهر آن ندادم که او خود مسلمان بود و او را به اسلام بازگذاشتم.»

و دیگر چون سید قسمت غنائم بکرد و بعضی را بسیار بداد و بعضی را اندک بداد و بعضی را هیچ نداد، یکی بود از قبیله بنی تمیم که نام وی ذو خویرصه بود. در آمد و گفت «یا محمد، دیدم که امروز چه کردی.»
گفت «چه کردم؟»
گفت «عدل کار نفرمودی-که بعضی را بسیار بدادی و بعضی را هیچ ندادی.»
سید از سخن وی خشم گرفت. گفت «وای بر تو، مرد! اگر عدل پیش من نباشد، پیش که خواهد بودن؟»
عمر برپای خاست و گفت «یا رسول الله، دستوری ده تا این مرد را بکشم!»
سید گفت «ای عمر، رها کنید-که از وی (یعنی ذو خویصره) گروهی و قومی را پیدا خواهند شد که ایشان را به قرایی و سالوسی در دین چنان شوند و از مسلمانی چنان بیرون آیند همچنان که تیر از کمان بیرون آید.»

و دیگر چون سید قسمت غنائم بکرد و روسای قریش و مهتران عرب و دیگر قبایل نصیبه بداد و انصار را هیچ نداد، انصار برنجیدند و به سخن در آمدند و هر کسی چیزی گفتند. گفتند که «پیغامبر خدای قوم خود بازیافت و اکنون التفات به ما نمیکند.»
و سعد ابن عباده چون چنان دید، برخاست و به خدمت سید آمد و گفت «یا رسول الله، از بهر آن که تو غنایم حنین بر قریش و دیگر قبایل عرب قسمت کردی و انصار را هیچ ندادی، ایشان رنجیده اند و هر کسی سخنی میگوید.»
سید گفت «تو کجا بودی-یا سعد-که ایشان را جواب ندادی؟»
سعد گفت «یا رسول الله، من یکی از ایشانم و سخن من نشنوند.»
پس سید گفت «یا سعد، برو و ایشان حاضر کن و ایشان را چون حاضر کردی، مرا خبر ده!»
سعد برفت و انصار را حاضر کرد و بیامد و سید را خبر کرد و حظیره ای بود آن جایگاه و سید فرموده بود که انصار در آن حظیره جمع شوند و سعد ابن عباده از حضور ایشان خبر باز سید داد.
سید برخاست و پیش ایشان رفت و چون بنشست، اول خطبه کرد و حمد و ثنای خدای بگفت. بعد از آن، روی به انصار کرد و گفت «ای جمع انصار، این چه سخن است که از شما به ما رسانیدند و این چه رنجیدن است که شما رنجیده اید؟ نه چون من بر شما آمدم، همه گمراه بودید و به واسطه من حق تعالا شما را هدایت داد و مسلمانی روزی کرد؟ آخر، نه شما درویش بودید و به واسطه من توانگر شدید؟ آخر نه خود به خود دشمن بودید و نمیتوانستید با یکدیگر نشستن و به واسطه من الفت در میان شما افتاد و آن عداوت از میان شما برخاست؟»
بعد از آن، انصار گفتند «بلی یا رسول الله-که فضل و من خدای و آن تو که رسول خدایی بر ما بسیار است در همه حال.»
بعد از آن، سید گفت «این خود نیکوست که گفتید. لیکن جواب سخن من بازدهید!»
انصار گفتند «یا رسول الله، جواب سخن تو چه بازدهیم؟ بیش از این نمیتوانیم گفتن که فضل و منت خدای و رسول در همه حال بیشتر است.»
سید گفت «لابل که اگر خواهید، جواب سخن ما توانید گفتن، چنان که در آن جواب صادق باشید و هیچ خلاف در آن نکرده باشید.»
انصار خاموش شدند و گفتند «پیغامبر بهتر داند.»
آنگاه، سید گفت «ای قوم انصار، جواب توانید گفتن مرا که چون بر ما آمدی، تو را به راست نمیداشتند و ما تو را به راست داشتیم و عاجز دشمن خود بودی ما تو را نصرت دادیم و درویش بودی و ما با تو مواسات کردیم و تو از شهر و بوم خود رانده بودند و ما تو را پیش خود جای بازدادیم.» و چون این همه بگفته بود، دیگر ایشان را گفتند «ای قوم انصار، شاید که شما به این قدر حطام دنیا که ما به دیگران دادیم و به شما ندادیم خشم گیرید؟ ندانید که ما از بهر آن به ایشان دادیم تا تالف و استمالت ایشان کنیم، تا به آن سبب رغبت کنند و به اسلام در آیند؟ و شما را حاجت به تالف و استمالت نیست و نبوده است-که صدق اسلام شما موجود است و قوت ایمان شما ظاهر است و محقق است. و دیگر، ای انصار، شما راضی نباشید که دیگران با گاو و شتر و گوسفند باز خانه ها روند و شما با رسول خدای باز خانه های خود روید؟ و به آن خدای که جان محمد در ید وی است که اگر نه هجرت بودی و فضیلت آن که من نیز یکی از شما بودمی. و دیگر به خدای سوگند یاد میکنم که اگر مردم همه به جانبی شوند و انصار تنها به یک جانب شوند، من به آن جانب شوم که انصار رفته باشند.» و بعد از این سخن ها، ایشان را دعای خیر گفت و گفت «بار خدایا، تو رحمت کن بر انصار و بر فرزندان انصار و بر فرزند فرزندان انصار!»

پس چون سید این سخن بگفت، ایشان به گریه در آمدند و چندانی بگریستند که محاسن ایشان به آب دیده های ایشان تر شد و همه به یکبار آواز برداشتند و گفتند «یا رسول الله، راضی شدیم که عالم دیگران را باشد و تو ما را باشی.»

این بگفتند و خدمت کردند و برخاستند و همه شاد و خرم باز خانه های خود شدند.

روشن است که محمد به مشرکین و اتفاقاً به برخی از همان کسانی که از او پیشتر معجزه هایی خواسته بودند که نفع مادی در آنها است و آیت الله مطهری آنرا معامله مینامد، اموالی را صرفاً برای علاقه مند کردن آنها به اسلام داده است! پس محمد اهل معامله کردن نیز بوده است! حال که اینگونه است کدام تفسیر محتمل تر است؟ اینکه محمد قدرت انجام معجزه را نداشته است و اگر میداشت چنین معامله ای را انجام میداد، چنانکه وقتی به اموال کسب شده از غنائم جنگی دست یافت و قدرت پخش آنها را داشت، به معامله ای مشابه دست زد، یا تفسیری که آیت الله مطهری از آن دفاع میکند؟

از این گذشته خود محمد بعدها در مجلس دیگری که در نزد ابوطالب شکل گرفته است به مشرکین یک معامله را پیشنهاد میکند که دارای منافع مادی نیز هست، اگر چنین معامله ای اشکال میداشت نباید محمد خود پیشنهاد آن را میداد، حال آنکه چنین نیست. محمد به مشرکین میگوید (سر ویلیام موئر، زندگی محمد برگ 136، سیرت رسول الله فارسی پوشینه نخست برگ 415):
قریش هنگامی که آگاه شد ابوطالب در بستر مرگ افتاده است، گروهی را فرستاد تا طرفین بر سر مسائلی با یکدیگر به توافق برسند و محدودیت ها از پیش روی محمد بعد از مرگ ابوطالب برداشته شود. پیشنهاد قریش این بود که قریشیان بر سر باورهای باستانی خود بمانند و محمد نیز تعهد کند که از سوء استفاده و تمسخر و یا دخالت در باورهای قریشیان خود داری کند و قریشیان نیز از آن طرف تعهد کنند که معترض به باورهای محمد نباشند. ابوطالب محمد را فراخواند و این پیشنهاد منطقی را با او در میان گذاشت. محمد پاسخ داد "نه، اما یک کلمه (یا شعار) وجود دارد که اگر شما آنرا تصدیق کنید، میتوانید با آن تمام عربستان را تسخیر کند و عجمان (ایرانیان) را مطیع خود سازید. ابوجهل گفت "خوب است!"، محمد گفت "یک کلمه نیست، بلکه ده کلمه است، بگو، هیچ خدایی جز الله وجود ندارد، و در کنار او هیچ چیزی را نپرست". و آنها خشمگینانه دست هایشان را به هم میزدند، و گفتند "پس تو قطعا مایلی که ما خدایانمان را به یک خدا تبدیل کنیم؟ این یک پیشنهاد بسیار عجیب است!" و به یکدیگر میگفتند "این شخص، کله شق و لجوج است. از او نمیتوان هیچ امتیازی نسبت به آنچه بدان میل دارد گرفت. بازگردیم، و در مسیر ایمان نیاکانمان قدم برداریم، تا اینکه خدا بین ما قضاوت کند"، پس برخاستند و بازگشتند.


مسئله 4- غیر ممکن بودن برخی درخواستها - آیت الله مطهری میگوید برخی از درخواست های مشرکین غیر ممکن بوده اند، مانند آمدن خدا بر روی زمین و نشان دادن خود، البته در آثار یهودیان و مسیحیان دیده میشود که خود خدا شخصاً به زمین می آید و سخن میگوید، اما در باورهای اسلامی چنین چیزی را نمیتوان دید. ولی آنچه اهمیت دارد این است که اینکار غیر ممکن نیست، بر اساس باورهای اسلامی نیز خدا را هم "می آید" و هم میتوان او را دید، همچنین مشرکین در جایی از محمد خواستند که تنها فرشتگان را برای گواهی دادن بیاورد، آیت الله مطهری میگوید دیدن خدا و فرشتگان نیازمند آن است که افراد مراتبی داشته باشند، اما محمد چنین پاسخی را میتوانست به مشرکین بدهد، حال آنکه نداد! همچنین باور رایج در بین مسلمانان این است که همگی در هنگام مرگ فرشته مرگ را میبینند، افزون بر این در قرآن نیز آمده است که در روز قیامت میتوان فرشته ها را دید (مثلاً سوره فجر آیه 22 را نگاه کنید)، اگر در قیامت میتوان چنین کرد چرا در اینجا نمیتوان چنین کرد؟ لذا این درخواست مشرکین بر اساس باورهای اسلامی نیز ممکن هستند، از این گذشته برخی از معجزات درخواست شده نه تنها از نظر باورهای اسلامی محال نیستند بلکه برخی از پیامبران آنها را داشته اند. مثلاً مورد 2 را عیسی داشته است که میتوانسته است انسانها را زنده کند و مورد 4 را نیز سلیمان به کمال داشته است، مورد 1 را نیز ابراهیم تا حدودی انجام داده است، چشمه زمزم را بر اساس افسانه های اسلامی همسر او جاری کرده است، پر واضح است که این دفاع نیز وارد نیست. افزون بر این، مشرکین تنها نمیگفتند که خدا بر روی زمین بیاید، بلکه به آمدن یک فرشته یا گنجهایی از طرف خدا راضی بوده اند، اما محمد چنین کاری را نیز نکرده است، آیه زیر به این مسئله اشاره مستقیم دارد و میگوید که محمد از اینکه چنین قدرتی نداشته است ناراحت بوده است، لذا روشن است که اینکار برای محمد در صورتی که واقعاً پیامبر میبود ممکن بوده است و الا مگر کسی از ناتوانی اش از انجام کار محال ناراحت می شود؟
سوره هود آیه 11
شايد ابلاغ بعض آياتي را كه به تو وحي مي‏شود به تاخير مي‏اندازي و سينه‏ات از اين جهت تنگ (و ناراحت) مي‏شود كه مي‏گويند چرا گنجي بر او نازل نشده و يا چرا فرشتهاي همراه او نيامده است ؟ (ابلاغ كن و نگران و ناراحت مباش چرا كه) تو فقط بيم دهنده (و بيانگر اعلام خطرهاي الهي) هستي و خداوند نگاهبان و ناظر بر همه چيز است (و به حساب آنان مي‏رسد).


مسئله 5- احمقانه بودن نامه آوردن از طرف خدا - آیت الله مطهری میگوید "اگر كسی اين مقدار قدرت داشته باشد كه خودش را ببرد بالا از شما مخفی بكند، می‏تواند به دست خودش هم نامه‏ای بنويسد ، امضای‏ خدا را هم پايينش بگذارد و بگويد از طرف خدا آورده‏ ام"، نخست اینکه نمیتوان ارتباطی بین "قدرت مخفی شدن" و "قدرت نامه از طرف خدا آوردن" دید، شاید منظور مشرکین از نامه از همان کارنامه های احمقانه ای است که در آخرت به دست مومنین میدهند، یا همان لوح محفوظ احمقانه که الله همه چیز را قبلاً در آن نوشته است (جالب است که اعراب و گاهی ایرانیان نیز امروزه به CD و DVD میگویند لوح! گویا الله نیز اطلاعاتش را روی این چیزها ذخیره میگرفته است!) و این هردو از باورهای قرآنی هستند. اگر ابلهانه به نظر میرسند شاید به این خاطر است که محمد خود در قبل چنین اراجیفی را گفته بوده است، قرآن میگوید "و ما به سراغ اعمالي كه آنها انجام دادند مي‏رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا مي‏كنيم! (الفرقان: 23)" شاید منظور مشرکین نیز چنین نامه ای بوده است که محتویاتش همچون ذرات غبار پراکنده در هوا هستند! از این گذشته این بهانه نیز قابل قبول نیست، اگر آیت الله مطهری گمان میکند هرکس میتواند خودش را پنهان کند یقیناً میتواند از طرف خدا هم نامه ای را جعل کند، باز هم این دلیل نمیشود که اینکار را نکند، دستکم اگر این دو کار با یکدیگر برابر هستند محمد باید کار نخست را انجام میداد! این مانند آن است که به شخصی بگویند به حج برو و کعبه را نیز طواف کن! و او بگوید این سخن احمقانه است چون کسی که به حج میرود کعبه را نیز خود به خود طواف میکند، پس من اینکار را نمیکنم چون درخواست احمقانه ای است! حال آنکه میتواند کار نخست را انجام بدهد و بگوید که نیازی به انجام کار دوم نیست چون کار نخست برابر با کار دوم است، یا اگر من چنین کرده ام، چنان نیز خواهم کرد!


مسئله 6- واضح بودن مسئله - مطهری از "مرحوم اشراقی" نقل میکند که او گفته است "مثلا می‏گفت مطلب واضح است ، وقتی‏ واضح است ديگر معجزه نمی‏خواهد."، اگر منظور او این است که پیامبری محمد مسلم و واضح است، وی بر چه اساسی این ادعا را مطرح میکند؟ واضح بودن یعنی چه؟ یعنی برای تمام مردم یا دستکم اکثریت مردم واضح بوده است که محمد پیامبر است؟ یا اینکه پیامبری اساساً نیاز به اعجاز ندارد؟ ادعای نخست را تاریخ نقض میکند، محمد تا زمانی که دست به شمشیر نبرده بود هواداران چندانی نداشت، روزی که مردم فوج فوج به اسلام روی می آوردند بطور غیر تصادفی همزمان شده بود با روزی که دیکتاتور خونخوار به قدرت نظامی و سیاسی دست یافته بود. ادعای دوم را نیز خود آیت الله مطهری قبلاً رد کرده است و گفته است که پیامبری نیازمند اعجاز است، اگر پیامبری واضح باشد هیچیک از پیامبران نمی باید معجزه میداشتند حال آنکه بر اساس قرآن چنین نیست!


روشن است که دفاعیات بالا نمیتوانند کارساز باشند و درخواست های اعراب از شخصی که ادعای پیامبری میکرده است منصفانه و با توجه به باورهای اسلامی کاملاً ممکن بوده اند و محمد اگر واقعاً پیامبر میبود دلیل قانع کننده ای را نمیتوان یافت که چنین معجزاتی را انجام ندهد. افزون بر این محمد مجبور نبوده است یکی از 7 معجزه درخواست شده را انجام دهد، او میتوانست موردی مشابه را که بتواند دهان همگان را ببندد انجام دهد، اما چنین نیز نکرده است. بنابر این محتمل تر آن است که نتیجه بگیریم محمد در این مجلس به قول معروف کم آورده است! نه اینکه به بهانه های مضحک آیت الله مطهری و دیگر مبلغان دینی از انجام چنین کاری خود داری کرده است!

افزون بر آیات و اسناد تاریخی یاد شده، هم در سوره های مکی هم در سوره های مدنی آیاتی وجود دارد که از آنها میتوان فهمید، از جانب کفار از محمد درخواست انجام معجزه میشده است، اما پاسخ محمد به آنها این است که او تنها یک هشدار دهنده است:
سوره بقره آیه 118
افراد ناآگاه گفتند: چرا خدا با ما سخن نمي‏گويد؟ و آيه و نشانهاي بر خود ما نازل نمي‏كند؟ پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مي‏گفتند دلها و افكارشان مشابه است، ولي ما (به اندازه كافي) آيات و نشانه‏ها را براي اهل يقين (و حقيقت جويان) روشن ساختهايم.

بقره 145
سوگند كه اگر هر گونه آيه (و نشانه و دليلي) براي (اين گروه) از اهل كتاب بياوري از قبله تو پيروي نخواهند كرد، و تو نيز هيچگاه از قبله ي آنان پيروي نخواهي نمود (آنها نبايد تصور كنند كه بار ديگر تغيير قبله امكانپذير است) و هيچ يك از آنها پيروي از قبله ديگري نمي‏كنند، و اگر تو پس از اين آگاهي متابعت هوسهاي آنها كني مسلما از ستمگران خواهي بود.

سوره انعام آیه 6
و گفتند چرا نشانه (و معجزه‏اي) از طرف پروردگارش بر او نازل نميگردد، بگو خداوند قادر است كه نشانه‏اي نازل كند، ولي بيشتر آنها نمي‏دانند.

سوره یونس آیه 20
و مي‏گويند چرا معجزه‏اي از پروردگارش بر او نازل نمي‏شود؟ بگو غيب (و معجزات) براي خدا (و به فرمان او) است شما در انتظار باشيد من هم با شما در انتظارم (شما در انتظار معجزات اقتراحي و بهانه جويانه باشيد و من هم در انتظار مجازات شما!).

سوره رعد آیه 7
و آنها كه كافر شدند مي‏گويند چرا آيت (و اعجازي) از پروردگارش بر او نازل نشده؟ تو تنها بيم دهنده‏اي، و براي هر گروهي هدايت كننده‏اي است (و اينها همه بهانه است نه جستجوي حقيقت).

سوره عنکبوت آیات 48 تا 52
تو هرگز قبل از اين كتابي نمي‏خواندي و با دست خود چيزي نمي‏نوشتي مبادا كساني كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند.
بلكه اين كتاب آسماني مجموعه‏اي از آيات روشن است كه در سينه صاحبان دل جاي دارد و آيات ما را جز ستمگران انكار نمي‏كنند.
گفتند: چرا معجزاتي از سوي پروردگارش بر او نازل نشده ؟ بگو معجزات همه نزد خداست (و به فرمان او نازل مي‏شود، نه به ميل من و شما) من تنها انذار كننده آشكاري هستم.
وآيا براي آنها كافي نيست كه اين كتاب آسماني را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنها تلاوت مي‏شود؟ در اين رحمت و تذكري است براي كساني كه ايمان مي‏آورند.
بگو همين بس كه خدا ميان من و شما گواه است، آنچه را در آسمانها و زمين است مي‏داند كساني كه به باطل ايمان آوردند و به الله كافر شدند زيانكاران واقعي هستند.

این آیات نشان میدهند که محمد در هیچیک از این دوران ها، یعنی در دوران مکی اش و دستکم تا زمان سروده شدن سوره رعد در مدینه معجزه ای انجام نداده است، روی هم رفته در آیات مکی قرآن بیش از 20 بار میتوان دید که از محمد تقاضای معجزه شده است ولی او با پاسخ های بی ربط و بی ارزش از زیر بار انجام معجزه فرار میکرده و طفره میرفته است، محمد یقیناً معجزه ای نداشته است و الا پاسخش به درخواست مشکرین و کفار این نمیبود که من تنها یک هشدار دهنده هستم (و هشدار دهنده نیاز به معجزه ندارد!) بلکه پاسخش این میبود که من برای شما معجزه انجام داده ام! علاوه بر بهانه "هشدار دهنده" بودن! محمد بهانه های غیر معقول و مضحک دیگری نیز برای انجام ندادن معجزات آورده است، مثلاً وقتی از او معجزه ای درخواست میشده است، او میگفته است که خدا خودش هرکس را بخواهد هدایت میکند و هرکس را بخواهد گمراه، منظور این است که مهم نیست من برای شما معجزه بیاورم یا نیاورم، مهم این است که خدا بخواهد شما مسلمان باشید یا کافر، یا بعبارت دیگر شما از خود اختیاری در این زمینه ندارید، برای نمونه به آیه زیر توجه کنید:
سوره رعد آیه 27
و آنها كه كافر شدند مي‏گويند چرا آيه (و معجزه) اي از پروردگارش بر او نازل نشده است ؟ بگو خداوند هر كس را بخواهد گمراه، و هر كس را كه به سوي او باز گردد هدايت مي‏كند (كمبود در معجزه نيست لجاجت آنها مانع است).

بهانه دیگری که محمد برای معجزه نداشتن می آورده است، حتی از بهانه قبلی جالب تر است، او از جانب الله میگوید:
سوره الاسراء آیه 17
هيچ چيز مانع ما نبود كه اين معجزات (درخواستي بهانه جويان) را بفرستيم، جز اينكه پيشينيان (كه همين گونه درخواستها را داشتند و با ايشان هماهنگ بودند) آنها را تكذيب كردند (از جمله) ما به (قوم ثمود ناقه داديم (معجزاتي) كه روشنگر بود، اما آنها بر آن ستم كردند (و ناقه را به هلاكت رساندند). ما معجزات را فقط براي تخويف (و اتمام حجت) مي‏فرستيم.

منطق بسیار جالبی است! برای شما معجزه نمیفرستیم چون قبلاً معجزه فرستادیم و انکار شد! آیا واقعاً از خدای جهان انتظار میرود که چنین استدلال کند؟ به نظر میرسد خدا به ادعای این آیه از اشتباهات پیشین خود درس میگیرد، در گذشته معجزه میفرستاده و مردم آنرا قبول نمیکردند، و اکنون یاد گرفته است که معجزه فایده ای ندارد، به همین دلیل دیگر معجزه ای نمیفرستد. شاید هم محمد قدرت انجام معجزه را نداشته است و چنین اتهامی را به خدا زده است. این آیه به گمان من کاملترین و صریح ترین آیه قرآن در این مورد است، الله به صراحت در این آیه میگوید که هیچ معجزه ای را برای محمد ارسال نکرده است! مگر اینکه بپذیریم این خدای نادان باز هم پشیمان شده و تصمیمش را عوض کرده و برای محمد معجزه فرستاده است!

آیه دیگری که شایان توجه است و نشان میدهد که محمد هیچ معجزه ای شبیه پیامبران پیشین نداشته است آیه ای است که نشان میدهد کفار محمد را با موسی مقایسه کرده اند و میگویند که چرا او همانند موسی معجزه ای ندارد؟ و قرآن نیز این مسئله را تایید کرده است که محمد معجزه ای همچون موسی ندارد.
سوره القصص آیه 48
هنگامي كه حق از نزد ما براي آنها آمد گفتند چرا مثل همان چيزي كه به موسي داده شد به اين پيامبر اعطا نگرديده است ؟ مگر بهانه جوياني همانند آنها معجزاتي را كه در گذشته به موسي داده شد، انكار نكردند و گفتند اين دو (موسي و هارون) دو نفر ساحرند كه دست بدست هم داده‏اند (تا ما را گمراه كنند) و ما به هر يك از آنها كافريم؟!

ممکن است افرادی بگویند در قرآن گفته شده است که محمد دارای بینه است، اما باید توجه کرد که بینه همیشه به معجزه اشاره نمیکند، بینه همانطور که امروز هم رایج است در قرآن به معنی برهان و چیزی که قانع میکند آمده است، مثلاً به آیه زیر دقت کنید:
سوره فاطر آیه 40
بگو آيا فكر نمي‏كنيد اين معبوداني را كه شريك خدا قرار داده‏ايد به من نشان دهيد چه چيزي از زمين را آفريده‏اند؟ يا اينكه شركتي در (آفرينش و مالكيت) آسمانها دارند؟ يا به آنها كتابي (آسماني) داده‏ايم و دليلي از آن براي (شرك) خود دارند؟ نه هيچيك از اينها نيست، ظالمان فقط وعده‏هاي دروغين به يكديگر مي‏دهند!

لذا اینکه محمد بینه دارد با آنکه معجزه دارد ارتباطی ندارد (نمونه های دیگری نیز از جمله در سوره بقره آیه 149، سوره طه آیه 133 و سوره صافات آیات 6 تا 21 وجود دارند) ، شکی وجود ندارد که اسناد تاریخی و قرآنی بالا را نمیتوان نادیده گرفت، معلوم نیست محمد به چه زبانی باید میگفت معجزه ای ندارد و غیب نمیداند تا ملا محمد باقر مجلسی در مورد او نگوید هرگاه میخواست تخلی کند اطرافش را گیاهان فرا میگرفتند.

افزون بر این محمد در بسیاری از جاهای قرآن میگوید من بشری مانند شما هستم "انا بشر مثلکم"، محمد گاهی این جمله را زمانی از جانب الله بیان میکرده است که از او تقاضای معجزه میشده است، این نشان میدهد که محمد توانایی انجام معجزه را در خود نمیدیده است. برخی از مفسرین قرآن تلاش میکنند بگویند اینکه محمد گفته است بشری همانند مردم است از آن جهت است که او از شباهت هایی با مردم برخوردار است، نه اینکه یک پیامبر نیست! آنها همچنین این گفته محمد را در تناقض با داشتن معجزات نمیبینند. اما به نگر من چون همانطور که گفته شد محمد هنگامی این سخن را گفته است که از او تقاضای معجزه شده است، میتوان نتیجه گرفت که محمد در این آیات منظورش این بوده است که من از نگر معجزه نداشتن بشری همچون شما هستم.

محمد در هیچ کجای قرآن این را مطرح نمیکند که لازمه پیامبر بودنش نشان دادن معجزه است و بر اساس قرآن هرگز نشان دادن معجزه را بایسته نمیدانسته است. هدف او از یاد کردن معجزات انبیای پیشین هم تحت تاثیر قرار دادن عوام زمان خودش و ترساندن آنها از اینکه اگر از او پیروی نکنند به سرنوشت خیالی اما تلخ آنها دچار خواهند شد بوده است و بس. حال اینکه محمد از یک طرف برای بسیاری از پیامبران معجزاتی را ذکر میکند (و اگر برای پیامبری معجزه ای را ذکر نمیکند این به آن معنی نیست که از نظر وی آن پیامبر معجزه ای نداشته است) و از یک طرف خود ادعای پیامبری میکند و میگوید معجزه ای ندارد و از این نگر مانند دیگر انسانها هست خود یک گفتار متناقض است. مفسرین اسلامی وقتی میخواهند این تناقض را رفع کنند میگویند منظور محمد از مثل باقی انسانها بودن مثل آنها بودن در زندگی جسمانی و غیره است، اما باید توجه داشت که مفسرین اسلامی مجبورند فرض کنند محمد تناقضی نگفته است و الا دیگر مسلمان نمیشوند! آنها باید به محمد وفادار باشند نه به حقیقت. حال آنکه اگر نظر من را بخواهید من وی را فردی شیاد میدانم و افراد شیاد و دروغگو همواره تناقض گویی میکنند و بدون اینکار نمیتوانند شیادی کنند.

نتیجه آنکه مفسرین مسلمان قرآن شغلشان این است که دست به این فریبکاری ها بزنند ولی یک انسان خردگرا که فکری مستقل دارد چرا باید گول این فریبکاری ها را بخورد؟ در ادامه به دو موضوع که برخی از مفسرین معتقدند قرآن از آن دو به عنوان معجزه یاد کرده است خواهم پرداخت و نشان خواهم داد که این دو ماجرا نیز ساختگی هستند و واقعیت ندارند.

بن مایه +

۲ نظر:

ناشناس گفت...

salam , khaste nabashi karet khili jalebe , khili khosham umad , faghat ey kash unayi ke taasobe bikhod nesbat be eteghadateshun dashtan faghat bara ye halze ham ke shode taasob ro kenar mizashtan o ye negahe dorost e in bahsa mikardan , kholase gol kashi , movafagh bashi

علی گفت...

سلام
خیلی ممنون، به امید روزی که خرد و خرد گرایی جای خرافه پرستی و تقلید را بگیرد.